از ابراهیم بن سعید روایت شده که گفت: تعدادی از درندگان را در حجره حضرت موسی بن جعفر(ع) وارد کردند که به آن حضرت حمله کنند اما در مقابل حضرت خاضع شدند و و دُم جنباندند.
کنیز تا به خودش آمد؛ دید او را به زیباترین لباس های کاخ، آراسته اند و قدم به قدم به زندان، نزدیک می کنند. درهای زندان را یکی پس از بقیه، برایش گشودند و راهرو ها را و چال های نمور را. دالان ها، تاریک و تاریکتر می شد و خلوت و ترسناکتر.
همواره از خشیت الهی می گریست، تا آنکه محاسن او از اشک چشمانش تر می گشت. او بیش از همه مردم به خویشاوندان رسیدگی می نمود، و به هنگام شب، مستمندان شهر مدینه را مورد تفقّد قرار می داد، و زنبیلی از لوازم مورد نیاز فقرا مانند مواد غذایی را با خود حمل می کرد و
روزی موسی بن جعفر علیهماالسلام را دیدم كه داخل مجلس هارون شد در حالی كه صورتش از شدت عبادت و بیداری شب ، ورم كرده و زرد شده بود و عبادت آن قدر او را لاغر و رنجور نموده بود كه مانند مشكی پوسیده شده و سجده های بسیار ، بینی و صورت او را مجروح نموده بود ، ها
هدف از گرد آوری مجموعه داستانهایی که در این کتاب آمده این است که تا حدودی هر چند ناچیز نسبت به مقام والا و عظیم اهل بیت علیهم السلام آشنا شویم و دیگران را نیز آشنا کنیم و فریاد بر آوریم که ای مسلمانان! ای شیعیان! امام خود را بشناسید و بیش از این در ظلمت ب
کسی کــــه بوسه زند عـــرش، آستانش را
قضــــــا به گوشۀ زندان نهــــد مکــــانش را
کسی که روح الامین است طایــــر حرمش
هجـــــوم حادثــــه بر هــــــم زد آشیانش را